کارون چو گيسوان پريشان دختري
بر شانه هاي لخت زمين تاب مي خورد
خورشيد رفته است و نفس هاي داغ شب
بر سينه هاي پر تپش آب مي خورد
دور از نگاه خيره من ساحل جنوب
افتاد مست عشق در آغوش نور ماه
شب با هزار چشم درخشان و پر زخون
سر مي کشد به بستر عشاق بي گناه
نيزار خفته خامش و يک مرغ ناشناس
هر دم ز عمق تيره آن ضجه مي کشد
مهتاب مي دود که ببيند در اين ميان
مرغک ميان پنجه وحشت چه مي کشد
بر آب هاي ساحل شط سايه هاي نخل
مي لرزد از نسيم هوسباز نيمه شب
آواي گنگ همهمه قورباغه ها
پيچيده در سکوت پر از راز نيمه شب
در جذبه اي که حاصل زيبايي شب است
روياي دور دست تو نزديک مي شود
بوي تو موج مي زند آنجا به روي آب
چشم تو مي درخشد و تاريک مي شود
بيچاره دل که با همه اميد و اشتياق
بشکست و شد به دست تو زندان عشق من
در شط خويش رفتي و رفتي از اين ديار
اي شاخه شکسته ز طوفان عشق من
:: بازدید از این مطلب : 57
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0